بــُــرنابــُــرنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

شباهنگ زمستانی ام؛ مهرآهنگ تابستانی ام

مراسم دندونی

اولین دندون برنا، درست در روزی که پا به هشت ماهگی می گذاشت، در اومد و مامان برنا دچار ذوق و شوقی عجیب شد! اون بلافاصله به فکر تدارک مراسم دندونی برای دندون کوچولوی برنا افتاد اما به خاطر فوت مامان بزرگ مهربونش، نتونست مراسم رو به موقع برگزار کنه. به همین دلیل این مراسم در منزل مامان جون ِ برنا زمانی برگزار شد که پنجمین دندون برنا هم داشت توی دهنش شیطونی می کرد! کارتی که تقدیم مهمونهای عزیزمون شد رو خود مامانی طراحی کرد. پشت و روی کارت: و داخل کارت با شعری که مامان خودش واسه پسرکش سروده بود (البته با تغییر در شعر مرسوم): حروف Happy First Teeth هم برای روی دیوار، اینجوری طراحی شدند: کیک خوشمزه ی مراسم هم اینجوری بود: ...
6 دی 1391

یلدا و نه ماهگی

با آمدن یلدا، پسرک من پا به ده ماهگی می گذارد. به خاطر سپردن و ثبت لحظه به لحظه ی بزرگ شدن او کاری ست دشوار. او بزرگ می شود و تغییر می کند، کارهایی را که امروز انجام می دهد، ممکن است فردا دیگر تکرار نکند و فردا حتما کارهای جدیدی انجام خواهد داد. آنقدر لحظاتش شیرینند که  نه تنها خنده های دلبرانه اش، که حتی دیدن چهره ی گریان و به اصطلاح لب برچیدن او هم لذتی خاص دارد. او به تازگی بسیار تلاش میکند که اجسام را با انگشتانش بردارد. برای برداشتن یک پَر از روی زمین تلاش خنده آوری میکند. بیسکوییت را دوست دارد، نان را نیز. و همچنان از مزه ی سوپ مخصوص خودش که دیگر تبدیل به یک سوپ کامل شده است، راضی ست! هنگام شیر خواستن یقه ام را می گیرد...
30 آذر 1391

واهمه

بهانه می آورم که با وجود تو نمی توان درس خواند وگرنه من خیلی پیش از تو هم، درس نمی خواندم! فقط آن وقتها لحظاتم به هیچ میگذشت و حالا به تماشای شیرینی لحظات تو! اصلا درس خواندن در کنار تو شیرین ترین تجربه ی درس خواندن است. اما کاش هراس انتهای مسیر نبود آن وقت حتما این دوران بیشتر به دلم می نشست و خاطره ی شیرینیش بیشتر در خاطرم می ماند... ...
15 آذر 1391

مرور خاطرات نانوشته

    برنای من اکنون یک کودک هشت ماهه است! پسرکم بزرگ شده است. آنقدر که دیگر می توان او را شبیه بقیه ی آدمها دانست! او اکنون چهار دندان کوچک تیز دارد و از داشتن آنها حسابی خوشحال است. چرا که حالا می تواند به خوبی هر چیزی که دم دستش می آید را گاز بزند و تکه تکه کند، می تواند خوب گاز بگیرد و البته خوب دندان قروچه کند! او که پیشترها به زور هم نمی خندید، حالا بیشتر اوقات روز را با خنده دلبری می کند و البته هنوز هم در خواب، وقتی با فرشته ها حرف می زند، می خندد! او غلت می زند و با اینکه هنوز نه سینه خیز می رود و نه چهار دست و پا، تقریبا هر طور که شده خودش را به وسیله یا اسباب بازی در دسترسی که می خواهد، می رساند. پسرکم چند وقتی است که...
7 آذر 1391

دوربین های زمانه ی ما!‏

برنای من‏!‏! ! برنای زیبای من‏!‏! ! از همان زمان که برای اولین بار در آغوشم جای گرفتی، دلم می خواسته که صحنه ی شیر خوردنت را ماندگار کنم. اما هیچ دوربینی نمی تواند آنچه چشمانم در آن هنگام می بینند را ثبت کند! بارها تلاش کرده ام زاویه ی دوربین را به گونه ای تنظیم کنم و عکسی بگیرم که با هر بار دیدنش شیرینی لحظه شیر دادن به تو برایم تداعی شود. اما تا به حال هیچ دوربینی نتوانسته آن صحنه را به خوبی چشمان من ببیند! این است تکنولوژی پیشرفته ی زمانه ی ما‏!‏‏!‏ ...
21 مرداد 1391
1